مفاعیلن فعولن

پدر این گفت

«کنید ای کودکانم دمی از بازی خویش به صحبت‌های من گوش»

پدر این گفت آرام چو در را باز بگشاد

همه دیدیم او را میان در سِتاده

«الا ای کودک من بیا از کوپه بیرون دمی در طول بنگر قطار زندگی را»

به دنبالش دویدیم در آن دالان باریک

مرا جایی به آغوش کشید آن مام پرجوش

نشانم داد بابا ز پشت شیشه‌ای باز توالی‌های بیرون

«ببین بابا چگونه که دنیا سویم آید» بدو گفتم چه پُر شور

«تو فرزندم روانی سوار زندگانی بدانجا که ندانی» بگفت آرام بابا