فعلاتن مفاعلن فعلن
آبشار خدا
چه بلايا نيامدش كه به سر
چو به عزمش دلي ببست كمر
تو چسان خفتهاي كه باشد از او
نفحاتي دميده وقت سحر
رشحاتي ز آبشار خدا
كه روان است از دو ديدهي تر
نه مني بيني و نه ما و شما
اگرش آوري هماره نظر
همه را او ببيني ار كه شود
به دلت عشق مشتعل شدهتر