مستفعل مفعولاتن مستفعل مفعولاتن

یاری که مرا بوسیده

آخر بكَنم از اين تن، من اين بدنِ پوسيده

آنگه كه حياتي تازه، گيرم زلبي بوسيده

آنگاه كه بر مي‌خيزم، تا با تو نگار آميزم

از خويش برون خواهم شد، شاهانه منِ ژوليده

من ترك نخواهم بنمود آغوش تو ديگر هرگز

اين لحظه‌ي شادي شايد بر فرق زمان كوبيده

ديوانه شدم دريابيد، من را عقلاي مكتب

مستم ز شراب رويش از عطر خوشش بوئيده

بوسيد مرا ياران او، آتش به وجودم زد او

آن لعبت رعنايي كه از تاك بُني روئيده