مفتعلن مفعولن مفتعلن مفعولن

جمع من از آن فردم

خسته نِیَم از رفتن تا پیِ تو می‌گردم

روی دل انگیزی را در نظر آرم هر دم

لحظه‌ی غفلت از تو ظلم عیان بر من بود

چشم دل اکنون بیند آن چه به خود می‌کردم

گر چه که طردم کردی وَر چه که پایم لنگ است

در سرم اما تنها یاد تو می‌پروردم

دست مرا در دستت گیر و دگر ای محبوب

رنج جدایی‌ها را بر ز دل پر دردم

دلخوشِ وصلت هستم راهیِ کویت باشم

خاطرم آرام اینک جمع چو از تو فردم