مفاعل فاعلن مفاعل فاعلن
یگانگی و صفا
در این دلِ پر ز غم که زو تو نهای جدا
فقط تو و من فقط یگانگی و صفا
توئی تو بهین فصولِ خواندهترین کتاب
ورق ورقت صفا سخن سخنت خدا
چکان عرق از جبین ز عشق تو نازنین
ترا چو به بر کشم تویی تو و من فنا
شرر شرر عاشقی بیاورم اندرین
زمانهی نابساز زمینهی نابراه
تو و رهِ قدسیت، من و طلب و زمین
سرشکِ فراقِ تو، تو و من و عقدهها
سکوتِ نگفتن
سکوت نگفتن و به خنده گریستن
ز جمع غریبگان هماره گریختن
به شوق وصال از این سبو به دگر سبو
شراب وجود خود نخورده بریختن
به یاد سرای دل کنار خدای دل
به مهد زمین، دل نبسته گسیختن
به راز مگوی خود شنیده ز روح خود
نموده سرود خود گسسته ز خویشتن
به شهر اسارت و به غربت کوی دل
خدا تو بگو توان چگونه بزیستن