مستفعلن فعلاتن مفاعلن فاعن

تنهایی

بگسل ز خلق تو ای رهنورد تنهایی

بس بهره‌ها بری از کارکرد تنهایی

دردم نهفته از این مدعی طبیبان به

تا سوز عشق نفهمند و درد تنهایی

آشفتگان حریص دو روز این دنیا

دلخوش به جمع، نباشند مرد تنهایی

تنها کنار تو دورم ز هر چه تنهایی

تنها مرا تو بس اندر نبرد تنهایی

گردیده گرم تمام وجودم از عشقت

با یاد تو به چه شب‌های سرد تنهایی


در اوج قله سرودن وقار می‌خواهد

و شاعری به منِش خاکسار می‌خواهد

از محتوا غزلش گرچه پُر ولی حاشا

که درک حرف نهان انحصار می‌خواهد