مستفعل مستفعل فاعلات فن

بی‌دلان

آنگاه که از عشق شدم ز بی‌دلان

محبوب بگردید درون من روان

نزدیکتر از من به خودم خدای من

می‌گفت سخن‌های نهان به گوش جان

چندی که نیوشیدم و در کلام او

غسلی به طهارت بنمودم از جهان

گویی که از آن پس دگر او به جای من

می‌گفت سخن‌های مرا بدین زبان

حلاج‌وشان عیسیِ جان به هر زمان

دارند به کف بر سرِ دار بی‌گمان