فاعلاتن فعلاتن

وقت کوچیدنم آمد

قصد دارم منِ درویش

نوش باشم نه همه نیش

مژده پس ای دل از این بیش

نشوی این همه دل ریش

وقتِ رفتن شده است از

بین جمعی همه بد کیش

«سوی من آی عزیزم»

گفته‌ای هم به من از پیش

خوش به حالم که ندارم

بند بر پای دل خویش