مستفعل مفعولاتن
از عشق نمیترسیدند
آنان که بیاندیشیدند
در عشق بسی کوشیدند
رندان ز فرار از زندان
والله نمیترسیدند
ارواح پر آب خود را
از شاخهی تن میچیدند
مجذوب شمیمی از دوست
از عشق چهها بوییدند
نابودِ غم دوری لیک
بودند، وَ او را دیدند
سر بر سر او ساییدند
وندر بر او خوابیدند
در گریه بسی خندیدند
لبهای خدا بوسیدند