زمین و زمان عاشق اوست
چه بس فتنههایی که برخاست
ز تنهایی و دوری از دوست ز عشقی که همواره پی جوست
کجایَست اویی که با ماست
نگارم نِشسته لب جوست وَ دل محو آن عارض و موست
نگاری که با ماست بیتاست
تماشای او وه چه نیکوست نظرها همه رو سوی اوست
چه غوغاست در دل چو برخاست
نوائی که از دوری دوست به لبها خدایا خداگوست