فاعلات مفعولن فاعلات مفعولن
نگار من که خط ننوشت
میگسیخت زنجیری در هوای آزادی
میشکست دیواری کرده عاشقی محدود میفسرد دیوی دون کرده رهروی مسدود
میرمید آهویی از کمند صیادی
با حلاوتی افسون دیدگان اشک آلود شادی و غمی توأم گریههای بغض آلود
دل به مایهای از عشق مینهاد بنیادی
عقلِ تار اینگونه راه نور میپیمود گنجِ مخفیاش اینسان مینمود او مشهود
بیسوادِ مجنونی مینمود استادی
بس فقیه و دانشور در کلاس او مردود روح عالیش گردید چون عجین با معبود
لا اله الا هو
کو به کو سفر کردم هر کجا گذر کردم
سوی او نظر کردم لا اله الا هو
در طپیدن دلها وندرون محفلها
ذکر و ورد بیدلها لا اله الا هو
شمع مجلس یاران بهجت دلافگاران
بر کویر دل باران لا اله الا هو
کشتی بلا را نوح مرهم دل مجروح
مایهی نشاط روح لا اله الا هو
غیر او خدایی نیست جز بدو صراطی نیست
او تمام هست و نیست لا اله الا هو
شیخ بهایی
ساقيا بده جامي، زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب جسماني
بهر امتحان اي دوست، گر طلب کني جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل ماني
بيوفا نگار من، ميکند به کار من
خندههاي زير لب، عشوههاي پنهاني
دين و دل به يک ديدن، باختيم و خرسنديم
در قمار عشق اي دل، کي بود پشيماني؟
ما ز دوست غير از دوست، مقصدي نميخواهيم
حور و جنت اي زاهد بر تو باد ارزاني
رسم و عادت رنديست، از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده، ميکند گريباني
زاهدي به ميخانه، سرخ روی ميديدم
گفتمش: مبارک باد بر تو اين مسلماني
زلف و کاکل او را چون به ياد ميآرم
مينهم پريشاني بر سر پريشاني
خانهی دل ما را از کرم عمارت کن
پيش از آنکه اين خانه رو نهد به ويراني
ما سيه گليمان را جز بلا نميشايد
بر دل بهائي نه هر بلا که بتواني