مفاعلن فن مفاعلن فن

به عشق جویم پناه دیگر

نگار خوبم چو ماه دیگر

و غفلت از او گناه دیگر

مرا بخوانی به خانه‌ی خود

و می‌روم من به راه دیگر

ببینمت من دگر از این پس

تو را ولی با نگاه دیگر

شمر غنیمت تو لحظه‌ها را

مگو کنم عزم گاه دیگر

دگر نباشد عزیزی مصر

فتد چو یوسف به چاه دیگر

به قلب دشمن زنم ولی با

دلیر مردان سپاه دیگر

خواجوی کرمانی

چو چشم مست تو می پرستم

چو درج لعل تو نیست هستم

بیار ساقی شراب باقی

که همچو چشم تو نیمه مستم

نه خرقه پوشم که باده نوشم

نه خود پرستم که مِی پرستم

چو مِی چشیدم ز خود برفتم

چو مست گشتم ز خود برستم

ز دست رفتم مرو بدستان

ز پا فتادم بگیر دستم

منم گدایت مطیع رایت

و گر تو گوئی که نیست هستم

مگو که خواجو چه عهد بستی

بگو که عهد تو کی شکستم