عشق نا به اختیار
تا تو آن پَري نگاري، كه سبو به دست داري
ميتوان نمود كاري جز هماره ميگساري؟
در گُدازِ آتشينم زعشق نا به اِختياري
بي تو در خودم شكستم، اين چنين تو غمگساري؟
اي حبيب، زخم دل را مرهمي نميگذاري
اي عزيزِ دل تو باري شد دلي به دست آري؟
بر لبت به غصههايم خنده داري آري آري
اين چنين كه ميكُشيّ و آن چنان كه زنده داري
بي كَسَم رها نهادي پس كجاست رسم ياري
عشق تو خداي خوبم در همه وجود جاري