مستفعل فاعلات مستفعل مفعولاتن
یوم یقوم الروح و الملائکه صفا
و جاء ربک و الملک صفا صفا
و اشرقت الارض بنور ربها
از غیر ویام من معذور
بر شعلهوری بگشتهام زآتش عشقی مجبور
زآن روزِ خدا که گرم گردید از آن آتش طور
از جلوهی روی ماه ما گشته زمین چون خورشید
وآهنگ خدا که خوانَدَت تا که روی در آن نور
سوی تو روان شوند عشاق همه کف در کف
ای زادهی آدمی که از حظ حضورش شد دور
برخیز و ببین به چشم سر زادهی عشق اینک چون
بیرون شود از تنش چو نزدیکی او شد میسور
آن روز تو آیی ای صنم با ملکان صف در صف
پس کِی به وصال تو سرافیل دمد اندر صور