مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعولن

چو عشق خوب معبودت درونت جا بگیرد

به عنقا آشیانه مرغ دل مأوا بگیرد


نوایی آسمانی

تو بودی یار من در این وجود و من نبودم

تو گفتی باش و بودم عشق خود را هم نمودم

کجا اکنون توانم رخت بستن از کنارت

نخواهم ترک تو حتی به رضوان خلودم

مشامم بوی عشق آن نگار عنبرین سود

ندارد هیچ دیگر بوی خوش هر عطر و عودم

زَنَد از عمق جان بر کل هستی هر دمی دم

به یاد روی آن یار برین کل وجودم

برو ای شاعر شیرین سخن با دیگری گو

من از یارم نوایی آسمانی را شنودم


الم اعهد الیکم یبنی ءادم ان لاتعبدوا الشیطن انه لکم عدو مبین .

و ان اعبدونی هذا صرط مستقیم

نیابی تا نجویی

طریق بندگی را بنده‌ی مملوک داند

نوای ایزدی با نای مجذوبان خروشد

ضمیر عاشقان خالی ز غیر عشق معشوق

نه صادق عاشق است اویی که با جُز او بجوشد

نبینی تا نخواهی تو نیابی تا نجویی

چنان کز عشق او مفتون او جز او نبیند

الا ای مهربانِ دل به دیدارش نیاید

هر آن آلوده دل کو خانه‌ی دل را نروبد

«الم اعهد بنی آدم» فقط «ان اعبدونی»

نگفتم عشق من با دیگری یکجا نگنجد


درویش

« نه چندان کمتر از دیگرکَسان فهم ونه هم بیش

نه عالی باش ونه دانی نه پس ار خلق و نه پیش

نه در خوش‌طینتی غرق و نه در بدطینتی نیش

نه در مهر و صفا دربند و نه دشمن‌صفت‌کیش

نه دائم فکر جمع مال میباش و نه درویش

نه راه بهترین بودن بجو نه زن زمین خیش

نه چون اغنام تنها بر تو سر در آخورِ خویش

نه از دربند بودن در قفس بیتاب و دلریش»،

ولی در بیش و پیشیّ و بهینجوئیّ درویش

صفای دیگری بنهفته ای چون دیگران کیش