مستفعلن مستفعلن مفعولن
دلِ پرآشوب
میخواهمت میجویمت ای خوبم
تنها تویی زیباترین محبوبم
مقصود از بودن تویی معبودم
تنها تویی بر لوح دل مکتوبم
روحی عجین با روح عشقت دارم
گرد و غبار تن از او میروبم
با مهر رویت زندهام من هرچند
نزد دنائت پیشگان مغضوبم
دلخسته از غربت به دور از خانه
بر روی دل آرام تو مجذوبم
راه فرار از کنج غمها این است
ای بندهام آیا شدی دلخسته
کاینگونه غمگین بینمت بنشسته؟
پاشو بیا بازی کنم من با تو
با چیستانی ظاهراً بگسسته
راه فرار اما در آن بنهفته
در اندرونِ راههای بسته
پاشو بیاور پازلِ بازی را
اما کجا بنهادهام آن بسته؟
بازیّ اول جستنِ آن باشد
تا بعد بازیها کنم زین دسته