مستفعلن مفاعلن مستفعلن مفاعلن
او
هر روز خستهتر شوم در کارزار جستجو
با گم شده کجا و کِی آخر شویم روبرو
با تشنگان عشق خود ای خوب من از او بگو
یک شب که در کنار هم هستیم مست گفتگو
دست از طلب نمیکشم در شهر عشق کو به کو
تا تن کُنم به آب دل از خاک راه شستشو
در بزم آن نگار جان هرگز نگشته رو از او
با هر کلام دلنشین نزدیک گشته او به او
در محضرش سکوت کن کمتر نمای پرس و جو
تنها ببین به چشم دل از غیر او مگو مگو