مفاعلن مستفعلن

گفتگو

خدای، آدم بر کشید

به سوی خود از قعر چاه

و آدم آن دم کرد با

خدای خود این گفتگو

«زمین چه جایی تنگ بود

زمان در آن جا دیر شد

توان ما تحلیل رفت

ولی تو را جستیم ما

به دعوت آری گفته و

به عشق، هم پیمان شدیم»

و آدم آن جا زیست با

حبیب اعلا تا دمی

که نفس خود بین بر زمین

بکوفت آن خود خواه را

کنون دو باره با خدا

کند گهی او گفتگو

«زمین چه جایی تنگ هست

زمان در این جا دیر شد

توان ما تحلیل رفت

خدای من دستم بگیر»