فعلات فن فعلات فن

همه مست او

دل واله‌ام شده مستِ او

همه هستی‌ام شده هست او

نرود برون دگر از سرم

به دخول پای خجست او

عقلا رهند ز بند عقل

شده مست جام الست او

چه غلام‌ها شده سر بلند

چه خدای‌ها شده پست او

چه امیدها که بدو دهم

و به بست بعد گسست او

و به پشت خود ز حمایتش

بشوم چو گرم ز دست او

به چه خوش کنم من از این به بعد

دلِ خونِ چهره پرست او

به تمام او رسم عاقبت

نکشم چو دست ز دست او