گوهر یقین دلبندی
گنج تو به قلب مدفون است
دل از آرزوت مشحون است
میکند مرا چرا رسوا
سِر دلبری که مکنون است
در سرای تن چه مییابی
قلب عاشقی که محزون است
نزد لیلی پری چهره
وه چه عقلها که مجنون است
با تو بی نیاز از غیریم
بی تو هر که هست مغبون است
دُر عاشقی یقیناً نیست
پیش بندهای که مظنون است
قلبم
آه، ای به مشتتان قلبم
در فشار و در تکاپویی
پنجههایتان که از سردی
بُد فِسُرده و بسی بیزور
در کنار آتش قلبم
در میان خون گلرنگم
گشته بس قوی و افزونتر
میفشارد این دل محزون
دستتان بریده باد از تن
ای که در فشارتان قلبم