مفاعلن مفتعلن مفاعلن مفتعلن
چه بودنی بی ثمر است
ز عاشقی گو و شنو که عشق تنها هنر است
در این خسارتکده او یگانهای بی ضرر است
زبان او فهم نما که هر چه فهمی شنوی
شنو شنو بیش و ببین که او خروشندهتر است
فرشته دارد به تو رو بگوید او با تو سخن
نمینیوشی تو وِرا زبان زبانی دگر است
گرفتهای چون همه با زبان ابلیس تو خو
سخنوریهای خدا به روی تو بی اثر است
مگو چرا او نه به تو بگوید هرگز سخنی
نمیتوانی شنوی، وَ روح تو در خطر است