فاعلاتن مفاعلن مفعولن

رهروانی که اینچنین جنگیدند

پوچی خویش زندگی نامیدند

مردمی کز خدا جدا گردیدند

سالکان در فراق می‌گرییدند

قدسیان با طرب چو می‌خندیدند

لحظه‌هایی که یار می‌دیدند

در سماعی به شوق می‌رقصیدند

جمع وعاظ بی عمل پاشیدند

صوفیانی که باده می‌نوشیدند

یاورانی که بر خدا بالیدند

بین اغیار تا ابد پاییدند


عشق انسان اگر شود اینسان به

پیش بی مایگان که تن از جان به

جان عاشق اگر شود نالان به

می‌روم بی اراده راهی خندان

خنده‌ای که شوم بر آن گریان به

رفت از ما تلاشهایی باطل

آه از بودنی نبودن زان به

روی امواجِ ناشی از طوفانها

اعتماد ار کنم به کشتیبان به

پیش آن ناخدا خدایم باشم

«دست من گیری ای خدا؟» گویان به