مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن

شده دلی به عاشقی متمایل

چه بی‌گُدار به دریای عشق تو زده دل دل

که دیده با نظری تیز هر که را به تو مایل

چه بارها که زمین‌گیریم به دوش کشیده است

چه بی‌خیال حبیبم نشسته‌ای تو به محمل

بلند گردد از این خاک، اوفتاده به خاکت

شکُفت روح، چو گُل، خاکِ تن چو زآبِ تو شد گِل

چه جلوه‌ها کُنَدَم نور او به ظلمت شب‌هام

رَوَد کنار ز روی مَهَم چو پردهی حایل

تمامِ جُز توام ای کل هستیام ز تو حاصل

بدون توست خدایم چقدر عاطل و باطل


مهرداد اوستا

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم

شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت

كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه ی اشكي كه در هواي تو هر شب

ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم

چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم

چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم

ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل

ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي

چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون

گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم

ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟


سعدی

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم

نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان

مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن

و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم