مستفعل فاعلات مفعولاتن
بینید کنون شهنشه رحمان را
چشمی که نظاره میکند جانان را
در عشق غریق میکند انسان را
دیدم چو خدا به خواب خود حالی رفت
حالی که نمیتوان بیان کرد آن را
در عرش خدا دلی به پرواز آمد
بشنید چو نغمهی غزل خوانان را
با خلق سخن کند خدا اما کو
گوشی که نیوشد آن پیام جان را
بگسل ز تعصبات زین پس بگزین
کفری که نتیجه میدهد ایمان را
یوم یُکشف عن ساق و یدعون الی السجود فلایستطیعون
پاي خدا
مسجود ملائكه چرا خشمآساي
مطرود حبيب گشت و دنيايش جاي
تسليمِ تمام بايد او را ميبود
در محضر او نداده از خود او راي
آن خاطر دورِ قربت اينك اي دوست
وين ما و تو و زمينِ شيطانآراي
روزي كه برهنه ميكني سيمين ساق
عشاق بهسجده دربرآرند آن پاي
ما نيز به سجده خوانده گرديم اما
پا پيش نميرود چرا واي اي واي