مستفعلن مفاعل فاعلاتن مفاعلن
نجوای عاشقی ز همه در اینجا شنیده شد
با جبرئیل، روح خدا در آدم دمیده شد
سوزنده عشق، با نگه ملائک ندیده شد
با شور، تار و پود وجود آدم تنیده شد
زین گونه کار او ز زمین به اعلا کشیده شد
افسوس پشت آدم رانده اکنون خمیده شد
بس اشکها که از غم این جدایی چکیده شد
افسوس، بس سخن که ز روح حق ناشنیده شد
تلخ است این همه ز حلاوتش ناچشیده شد
آهوی روح بالاخره ز شیطان رمیده شد
در بازوان گرم خدای خود آرمیده شد