مفتعلن مستفعلن
درد مرا درمان تویی
ای بت من جا ماندهام
رفتی و تنها ماندهام
میطلبم رضوان تو
گرچه ز جنت راندهام
روح بزرگت را کشم
در بدن واماندهام
عشق تو را با روح خود
در طلبت جوشاندهام
دیدن خود را من ز خویش
در برِ تو تاراندهام
دوری تو آسان نشد
بر من و من درماندهام
میدوم این ره با سرم
تا به خدایم خواندهام