مستفعلن مفاعلن مفعولن

هستی تو ای بشر عجب معجونی؟

تا از زمان برون نیایی چونی؟

در هر زمان هماره در اکنونی

تا از زمین جدا نگردی باشد

هر لحظه در کمین تو ملعونی

دل داده‌ای به دیو و دنیا داری

در این معامله چه بس مغبونی

با جهل خود بسی خرابی آری

آخر چرا دگر ز خود ممنونی؟

بگزین فقط دمی در این خیل غم

آن لحظه‌ای که بر خدا مفتونی