راه صفا
در این سرا وه چه عذابی بینی
ز شیطنتها چه عتابی بینی
ز هر چه پرسی نه جوابی بینی
در این سرابی که تو آبی بینی
گشا دل و بند دو چشم خود تا
عجایبی زآنچه نیابی بینی
کنار خود در برِ روح الارواح
جماعت مست و خرابی بینی
سرود یاهو به لب و رقصنده
به دستشان چنگ و ربابی بینی
ز هر کلامی ز صفا آکنده
به خود از آن خوب، خطابی بینی
گزین چنین راهِ پر از نوری که
به هر چه آیین و کتابی بینی