مفتعلن مستفعلن مفتعلن مستفعلن
دور بطالت میزنی
این همه گشتی دور خود در همهی ماچین و چین
وان همهات لاطائلات گفته شد از آئین و دین
دور بطالت میزنی کنج تنت پا بستهای
بسته شده تا این چنین روح بلندت بر زمین
وقت سکون است و رها گشتن از این بند بدن
بگسل از این بند و بزن چنگ تو بر حبل المتین
دل شدگان زعشقی برین با نگهی عین الیقین
دل زده از هر قهر و کین خود برهانند این چنین
هان تو ببین روح خدا چون برد از بیرون درون
بسته به او دل بندگان گشته رها از آن و این