شعر و تصویر - 2

تصاویر اسفندماه 1395 و تصاویر دیگر

روز درختکاری

آرزوی فرارسیدن سال نو، همراه با صلح، آرامش خاطر، رفاه و محیط زیست سالم برای همه‌ی مردم از اقوام، ادیان، مذاهب و ملّیت‌های مختلف

هرکجا هستم، باشم

آسمان مال من است

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال من است

چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید

واژه‌ها را باید شست

آب در یک‌قدمی است

روشنی را بچشیم

شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را

گرمی لانه‌ی لک‌لک را ادراک کنیم

روی قانون چمن پا نگذاریم

در موستان گره‌ی ذائقه را باز کنیم

و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد

و نگوییم که شب چیز بدی است

و نگوییم که شب‌تاب ندارد خبر از بینش باغ

و بیاریم سبد

ببریم این‌همه سرخ، این‌همه سبز

صبح‌ها نان و پنیرک بخوریم

و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام

و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت

و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید

و کتابی که در آن پوست شبنم، تر نیست

و کتابی که در آن یاخته‌ها بی‌بعدند

و نخواهیم مگس از سرانگشت طبیعت بپرد

و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون

و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت

و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت

و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت

و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده‌ی پرواز، دگرگون می‌شد

و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه‌ی دریاها

و نپرسیم کجاییم،

بو کنیم اطلسی تازه‌ی بیمارستان را

و نپرسیم که فواره‌ی اقبال کجاست

و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است

و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته‌اند

لب دریا برویم،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت از آب

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

و نترسیم از مرگ

در نبندیم به روی سخن زنده‌ی تقدیر که از پشت چپرهای صدا می‌شنویم

پرده را برداریم

بگذاریم که احساس، هوایی بخورد

بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته‌ی که می‌خواهد بیتوته کند

بگذاریم غریزه پی بازی برود

کفش‌ها را بکند و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد

بگذاریم که تنهایی آواز بخواند

چیز بنویسد

به خیابان برود

ساده باشیم

ساده باشیم چه در باجه‌ی یک بانک چه در زیر درخت

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ،

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ، شناور باشیم

پشت دانایی، اردو بزنیم

دست در جذبه‌ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح‌ها وقتی خورشید درمی‌آید، متولد بشویم

هیجان‌ها را پرواز دهیم

روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل، نم بزنیم

آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

نام را بازستانیم از ابر،

از چنار، از پشه، از تابستان

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره، بازکنیم

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

سهراب سپهری