تصاویر - 28
تدوین حقوق شهروندی
آرزوی دوستی برای همهی ملتها و مردم دنیا
از دلافروزترین روز جهان خاطرهای با من هست
به شما ارزانی
سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر میرفتم
نفسم با نفس یاس، درآمیخته بود
میگشودم پر و میرفتم و میگفتم: های!
بسرای ای دل شیدا، بسرای
این دلافروزترین روز جهان را بنگر
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح درجسم جهان ریختهاند
شور و شوق تو برانگیختهاند
تو هم ای مرغك تنها، بسرای!
تا گشایی به نسیم سخنی پنجرهای را، بسرای!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان میرفتم
در افق، پشت سراپردهی نور
باغهای گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز
دمبهدم از نفس باد سحر،
غنچهها میشد باز
غنچهها میشد باز!
باغهای گل سرخ
باغهای گل سرخ!
یك گل سرخ درشت از دل دریا برخاست
چون گلافشانی لبخند تودر لحظهی شیرین شكفتن، خورشید،
چه فروغی به جهان میبخشید!
چه شكوهی!
همه عالم به تماشا برخاست
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان میگشتم
دو كبوتر در اوج،
بال در بال، گذر میکردند
دو صنوبر در باغ،
سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلی میخواندند
مرغ دریایی با جفت خود از ساحل دور
رو نهادند به دروازهی نور
چمن خاطر من نیز ز جانمایهی عشق
در سراپردهی دل
غنچهای میپرورد
هدیهای میآورد
برگهایش کمکم باز شدند
برگها باز شدند
یافتم! یافتم آن نكته كه میخواستمش
با شکوفایی خورشید و گلافشانی لبخند تو آراستمش
تاروپودش را از خوبی و مهر
خوشتر از تافتهی یاس و سحر بافتهام
دوستت دارم را
من دلاویزترین شعر جهان یافتهام
این گل سرخ من است
دامنی پر كن ازین گل كه دهی هدیه به خلق
که بری خانهی دشمن
كه فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر كس به پراكندن اوست
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید
تو هم ای خوب من این نكته به تكرار بگو
این دلاویزترین حرف جهان را، همهوقت،
نه بهیکبار و به ده بار كه صدبار بگو
دوستم داری را از من، بسیار بپرس
دوستت دارم را با من، بسیار بگو
فریدون مشیری
میدان پاستور