دیدگاه زیست روان‌شناختی

دیدگاه زیست‌روان‌شناختی

روان‌شناسان پژوهشگر در حوزه‌ی دیدگاه زیست‌روانشناختی[1]، علاقه‌مند به مطالعه‌ی دستگاه عصبی و مغز[2] ، سیستم غدد درون‌ریز[3] و هورمون‌ها[4] و اثرات وراثت بر کنش‌های روانی، رفتاری و اجتماعی انسان هستند. ازنظر زیست‌‌روان‌شناسان، مطالعه‌ی زمینه‌های زیستی رفتار و فرآیندهای ذهنی و روانی، یافته‌های ارزشمندی را در اختیار علم روان‌شناسی قرار می‌دهد.

آزمایش و بررسی متخصصان در مورد وراثت و ساختار و کنش قسمت‌های مختلف دستگاه عصبی و تأثیرات هورمون‌ها نشان می‌دهد که عوامل فیزیولوژیکی، پایه و اساس شکل‌گیری یا ایجاد نقص در بسیاری از فرآیندهای شناختی و رفتاری هستند و در تحلیل‌های روان‌شناختی، نباید فقط به عوامل روانی و اجتماعی، بسنده کرد.

مطالعه‌ی مغز و ذهن از گذشته‌ی دور مورد توجه و علاقه‌ی صاحب‌نظران بوده است. دکارت یکی از دانشمندانی است که معتقد بود ذهن، جوهری غیرمادی و مجزا از مغز مادی است. وی معتقد بود غده‌ی صنوبری که در مرکز مغز قرار دارد، محل ارتباط ذهن و مغز است؛ اما دانشمندان دیگری، معتقد به یگانه‌نگری[5] بودند؛ یعنی فرآیندهای ذهنی را حاصل فعالیت مغز می‌دانستند. راجر اسپری[6]، برنده‌ی جایزه نوبل در ۱۹۸۱، معتقد به نظریه‌ی یگانه‌نگری و تعامل‌نگری تکوینی[7] بود و فرآیندهای ذهنی را ناشی از فعالیت مغز می‌دانست و نیز اعتقاد داشت که این فرآیندها درعین‌حال می‌توانند بر مغز، تأثیر بگذارند. (پوئنته، ۱۹۹۵)

بر اساس دیدگاه زیست‌روانشناختی، رفتارها و اعمالی که طبیعی فرض می‌کنیم، به داشتن مغزی سالم مربوط است و همچنین، بخش اساسی از مطالعه در مورد علل اختلالات ذهنی و روانی، باید به آسیب‌دیدگی و اختلالات مغزی، اختصاص داشته باشد؛ بنابراین، شرح مختصری از ساختار و کنش‌های مغز، ما را بیشتر با مطالعات این دیدگاه آشنا می‌سازد و پیش‌زمینه‌ای برای نوشتارهای بعدی خواهد بود.

در یک اتفاق، مرد ۶۴ ساله‌ای با احساس اینکه چیزی غیرعادی در رختخوابش وجود دارد، از خواب برمی‌خیزد و با کمال تعجب و ترس، متوجه می‌شود که دستی که ساعت او را نیز به مچش بسته است، به سمت گردنش دراز شده است و گویی که قصد خفه کردن او را دارد؛ مرد، پس از مدتی کشمکش و تلاش برای درآوردن ساعتش از مچ دست ناشناس، متوجه می‌شود که آن دست، دست چپ خودش است که پیچ‌وتاب خورده است و در واقع، ساعتش به مچ دست خودش بسته شده است (ترانل، ۱۹۹۵). خطای ادراکی اینچنینی، در اثر آسیب واردشده به نیمکره‌های مغز، رخ می‌دهد؛ درواقع علت خطای ادراکی ذکر‌شده، وقوع سکته‌ی مغزی بوده است که باعث آسیب‌دیدگی سمت راست مغز شده و نشانگان غفلت[8] را به وجود آورده و باعث شده است که فرد در توجه به نیمه‌ی چپ بدنش، دچار ناتوانی شود.

مغز انسان با وزنی در حدود ۱۳۵۰ گرم و متشکل از میلیاردها نورون (سلول عصبی)، یکی از پدیده‌های پیچیده‌ی‌ خلقت است. مغز از نیمکره‌ها‌ی[9] چپ و راست تشکیل شده است؛ نیمکره‌ی چپ مغز، در توانایی‌های کلامی، خواندن و نوشتن، استعداد ریاضی و تفکر منطقی و انتزاعی، تخصص دارد و نیمکره‌ی راست، در توانایی‌هایی مثل تجسم فضایی و ادراک سه‌بعدی تخصص یافته است. آسیب وارده به هرکدام از نیمکره‌های مغز، می‌تواند در کنش‌های تخصصی آن‌ها ایجاد اختلال نماید.

اطلاعات نیمه‌ی چپ بدن، به نیمکره‌ی راست و اطلاعات نیمه‌ی راست بدن به نیمکره‌ی چپ می‌روند و اطلاعات هر نیمکره از طریق جسم پینه‌ای[10] (جسم رابط) به نیمکره‌ی دیگر انتقال می‌یابد. اگر ارتباط نیمکره‌ی چپ و راست مغز را از طریق جسم پینه‌ای قطع کنند (مثلاً در افراد مبتلا به صرع) و سپس به‌صورت آزمایشی، در حالی که فرد به یک نقطه‌ در وسط میدان بینایی‌اش خیره می‌شود، یک شئ را برای چند ثانیه در نیمه‌ی سمت چپ میدان بینایی او نشان دهند، فرد آزمودنی، آن شئ را می‌بیند اما قادر به گفتن نام آن نیست؛ به همین صورت، اگر فرد، همان شئ را با دست چپش لمس کند، به هیچ وجه نمی‌تواند بگوید که چه چیزی را لمس می‌کند، چون نیمکره‌ی چپ بدون ارتباط با نیمکره‌ی راست از طریق جسم پینه‌ای، اصلاً از کاری که دست چپ انجام می‌دهد، خبر ندارد.

مغز به سه قسمت پیش‌مغز[11]، میان‌مغز[12] و پس‌مغز[13]، تقسیم می‌‌گردد.

مغز پیشین از قشر مخ[14]، تالاموس[15]، هیپوتالاموس[16] و دستگاه لیمبیک[17] تشکیل شده است’

اگرچه ما صحبت کردن را از پدر و مادر و اطرافیان خود می‌آموزیم؛ اما این یادگیری، دارای سازوکار پیچیده‌ی مغزی است. عالی ترین قسمت مغز، قشر مخ است که بر روی آن چین‌خوردگی‌هایی شکل گرفته است که شکنج[18] نامیده می‌شود. میزان شکنج‌های قشر مخ، نشان‌دهده‌ی میزان توانایی‌های هوشی فرد است. چین‌خوردگی‌های قشر مخ نوزاد انسان، خیلی بیشتر از چین‌خوردگی‌های قشر مخ یک میمون بالغ است. چین‌خوردگی‌های قشر مخ اینشتین، بیشتر از چین‌خوردگی‌های افراد عادی بوده است. قشر مخ از چهار قسمت پیشانی[19]، آهیانه[20] ، پس سری[21] و گیجگاهی[22] تشکیل شده است که هرکدام در فعالیت‌های خاصی تخصص دارند.

قسمت پیشانی در فعالیت‌های شناختی دخالت دارد؛ همچنین، ناحیه‌ی قشری حرکتی[23] که حرکت اندامهای متعددی را در کنترل خود دارد، در این قسمت قرار گرفته است. وقوع آسیب در ناحیه‌ی حرکتی، سبب به وجود آمدن اختلالات حرکتی در اندام‌های مرتبط با این ناحیه می‌شود. ناحیه‌ی بروکا[24] در لوب پیشانی قشر مخ و در نیمکره‌ی چپ مغز قرار دارد و و این ناحیه به صورت تخصص‌یافته، اندام گفتاری را برای تکلم و تولید گفتار، هماهنگ و کنترل می‌کند. آسیب‌دیدگی این ناحیه به ناگویایی بروکایی[25] می‌انجامد.

قسمت پس سری، به ادراک محرک های بینایی اختصاص یافته است؛ اگر به این قسمت آسیب جدی وارد شود، ایجاد نقطه‌ی کور و اختلالات ادراکی بینایی (توهمات دیداری) را به دنبال خواهد داشت (اندرسون و ریزو، ۱۹۹۴).

قسمت گیجگاهی به ادراک محرکهای شنیداری و تونایی ادراک و تشخیص موسیقی مربوط می‌گردد. ناحیه‌ا‌ی به نام ورنیکه[26] در لوب گیجگاهی قشر مخ و در نیمکره‌ی چپ مغز قرار دارد که در فهم معانی کلامی دخالت دارد. آسیب وارده به این قسمت می‌تواند در فهم معنای گفتار و تکلم معنی‌دار، ناتوانی یا اختلال، ایجاد نماید که به آن، ناگویایی ورنیکه‌ای[27] گفته می‌شود.

در مورد این که چگونه ادراکات ما از حواس پنج‌گانه با یکدیگر ترکیب میشوند که یک ادراک کلی و معنی‌دار را به وجود می‌آورند، مطالعات نشان داده است که قشر آهیانه، باعث ترکیب کردن محرک‌های ادراک شده توسط حواس پنج‌گانه می‌شود. اگر قسمت آهیانه‌ی قشر مخ که مربوط به ادراک فضایی و ترکیب کردن حواس پنجگانه است، آسیب ببیند، فرد قادر به درک ویژگی‌های اشیاء بر مبنای ادغام حواس مختلف خود نخواهد بود؛ مثلاً اگر یک لیموی زرد و یک گوجه‌فرنگی قرمز را به فرد نشان بدهیم و از او بپرسیم که چه چیزی دیده است، ممکن است بگوید که یک گوجه‌فرنگی زرد دیده است. در قسمت آهیانه، ناحیه‌ی قشری حس تنی[28] قرار دارد که کنترل و پردازش حس لامسه، فشار و دما را برعهده دارد و صدمات وارده به آن می‌تواند در اندام‌ها ایجاد اختلال حسی ‌کند.

قسمت دیگری از مغز پیشین، تالاموس نام دارد که به عنوان یک تکرارکننده و تقویت کننده‌ی حسی عمل می‌کند و محرکهای حسی چشایی، دیداری، شنیداری و بدنی را جهت پردازش بیشتر به نقاط مختلف مغز می‌فرستد.

قسمت دیگر مغز پیشین، یعنی هیپوتالاموس، در تنظیم هیجانات، رفتار جنسی، تنظیم حرارت بدن و احساس گرسنگی و تشنگی دخالت دارد. هیپوتالاموس دارای دو ناحیه‌ی سیری و گرسنگی است؛ به صورتی که تحریک ناحیه‌ی سیری هیپوتالاموس، حیوان یا انسان گرسنه را از خوردن بازمی‌دارد و تحریک ناحیه‌ی گرسنگی هیپوتالاموس، حیوان یا انسان را به اشتها می‌آورد و به خوردن وا‌می‌دارد. بی‌اشتهایی عصبی بعضی از افراد که بر رفتار و احساسات فردی و اجتماعی آنان تأثیرگذار است، تحت تأثیر تنظیمات هیپوتالاموس مغز، قابل ‌مطالعه است.

هیجانات ما از قبیل خوشحالی و عصبانیت و... بدون وجود دستگاه سالم لیمبیک در مغز پیشین، دچار نابهنجاری خواهد شد. دستگاه لیمبیک، شامل قسمت‌هایی از هیپوتالاموس، هیپوکامپ[29] و آمیگدال[30] است؛ مثلاً، مطالعات نشان می‌دهد که آمیگدال که بخشی از دستگاه لیمبیک است و در مغز پیشین قرار دارد، به‌صورت مداوم، اطلاعات دریافتی از محیط را ارزیابی می‌نماید و به بروز واکنش‌های هیجانی مناسب، کمک می‌کند (اگلتون، ۱۹۹۲). آسیب‌دیدگی آمیگدال، به علائم سندرم کلاور – بیوسی می‌انجامد که در اثر آن، اشخاص مبتلا قادر نیستند که هیجانات اشخاص دیگر را از روی وضعیت بدنی و از روی چهره‌ی آنان تشخیص دهند (آدلفس و دیگران، ۱۹۹۴) و در نتیجه، اگر فردی نتواند از حرکات و چهره‌ی دیگران احساس شادی، عصبانیت، ترس یا اندوه آنان را درک کند، در ابراز واکنش‌های اجتماعی مناسب به این احساسات نیز دچار مشکل خواهد گردید.

هیپوکامپ که قسمت دیگری از دستگاه لیمبیک است، بیشترین نقش را در تشکیل خاطرات دارد. آسیب دیدن هیپوکامپ با فقدان حافظه‌ی ناشی از آلزایمر، مرتبط است.

مغز میانی از دو قسمت تکتوم[31] و جسم سیاه[32] تشکیل شده است. تکتوم، سبب می‌شود که انسان بتواند واکنش مناسب را برای اجتناب از برخورد اشیایی که به سمت او می‌آیند به عمل آورد؛ مثلاً اگر شیئ به سمت ما پرتاب شود، تکتوم با واکنش نشان دادن به درون‌شد واصله از چشمان ما، شئ پرتاب‌شده را شناسایی می‌کند و به ما امکان می‌دهد که بدن یا سر خود را عقب بکشیم تا آسیب نبینیم؛ بنابراین، شاید بتوان گفت که یک دروازه‌بان باید دارای تکتوم حساس و قوی باشد که بتواند با سرعت زیاد، موقعیت توپ شوت‌شده را شناسایی نموده و به آن واکنش مناسب نشان دهد.

حرکات زیبا و جالب ژیمناست‌ها و آکروبات‌بازها قبل از اینکه به آموزش و تمرین مربوط باشد، از کارکرد جسم سیاه در مغز میانی حاصل می‌شود؛ اگر این قسمت مغز، دچار آسیب شود، فعالیت‌های حرکتی و حتی راه رفتن را مختل می‌کند؛ مثلاً، ابتلا به بیماری پارکینسون، در اثر تخریب سلول‌های جسم سیاه به وجود می‌آید و افراد مبتلا، از مشکلات حرکتی و لرزش در دست‌ها رنج می‌برند.

مغز پسین از پیاز نخاعی[33] ، پل مغزی[34]، مخچه[35] و دستگاه شبکه‌ای[36] تشکیل شده است. پیاز نخاعی، مهمترین بخش مغز پسین است که مغز و نخاع را به هم وصل میکند؛ تنظیم تنفس، تنظیم ضربان قلب و فشار خون از فعالیتهای این قسمت مغز است که آسیب‌دیدگی آن می‌تواند کشنده باشد.

پل مغزی از طریق تاثیرگذاری بر هشیاری، به تنظیم چرخه‌ی خواب و بیداری کمک می‌کند. آسیب‌های این قسمت ازمغز، به اختلالات خواب منجر می‌شود. وارد شدن ضربه به پل مغزی، سبب بیهوشی می‌گردد.

مخچه کار هماهنگی حرکات متوالی خوب‌آموخته‌شده وحفظ تعادل بدن، هنگام حرکت را به عهده دارد؛ مثلاً، مخچه در هنگام نواختن پیانو، حرکات هماهنگ انگشتان را تنظیم می‌کند.

ساختار شبکه‌ای، به تنظیم هوشیاری و برانگیختگی مغز کمک می‌کند. تحریک قسمتهایی از ساختار شبکه‌ای، موجب خواب و تحریک قسمت‌های دیر موجب هشیاری و بیداری می‌شود.

موضوع مورد مطالعه‌ی دیگر در دیدگاه روان‌شناختی زیستی، تأثیر غدد و هورمون‌ها بر رفتار و فرآیندهای ذهنی و روانی است که به تعدادی از آن‌ها، اشاره می‌گردد.

بر طبق مطالعات، غدد جنسی[37] و هورمون‌های آن، بر رشد و تحول جنسی و تا اندازه‌ی خیلی زیاد، بر به وجود آمدن رفتار جنسی مؤثرند. هورمون‌های جنسی، با رفتار اجتماعی جفت‌جویی و تولیدمثل، بسیار مرتبطند. بیضه‌ها یا غدد جنسی مردان، هورمون تستوسترون تولید می‌کنند که عامل رشد دستگاه تولید مثل و بروز صفات ثانویه‌ی جنسی در مردان است. تخمدان‌ها یا غدد جنسی زنان، هورمون استروژن تولید می‌کنند و رشد دستگاه تولید مثل و صفات ثانویه‌ی جنسی زنانه را به وجود می‌آورند و هورمون جنسی پروژسترون، رحم را برای بارداری، آماده می‌کند.

مطالعات نشان می‌دهد، زنان و مردانی که به دلایل پزشکی، قبل از بلوغ، عقیم شده‌اند، در بزرگ‌سالی انگیزه‌ی‌ جنسی ضعیفی دارند (فدر، ۱۹۸۴) و این مسئله بر رفتار جنسی و تشکیل خانواده به‌عنوان رفتارهای اجتماعی، تأثیرگذار است.

هورمون رشد[38] که از غده‌ی هیپوفیز[39] ترشح می‌گردد، به رشد و ترمیم استخوان ها و عضلات کمک می‌کند. ترشح بیش از حد این هورمون در دوران کودکی، سبب می شود که فرد به غول‌پیکری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[40] مبتلا گردد؛ همچنین، ترشح ناکافی این هورمون در سن کودکی، سبب کوتولگی[41] خواهد شد.

هورمون پرولاکتین[42] که محرک تولید شیر در مادران است، یکی از هورمون‌های غده‌ی هیپوفیز است.

مطالعات دیگر روان‌شناسان زیستی، به غریزه اختصاص یافته است. در اوایل قرن بیستم، بسیاری از روان‌شناسان، انگیزش حیوان و انسان را به غرایز نسبت می‌دادند. مک دوگال (۱۹۸۰) اعتقاد داشت که رفتارهایی از قبیل جنگجویی و جمع‌گرایی در بشر، غریزی هستند. معاصر با او، زیگموند فروید، بیان نمود که غرایز به‌ وجود آورنده‌ی رفتار پرخاشگرانه و رفتار جنسی هستند.

نقش غریزه در رفتارهای اجتماعی حیوانات، کاملاً آشکار و قابل‌مشاهده است. مثلاً مهاجرات دسته‌جمعی بعضی پرندگان برحسب تغییر فصول، رفتاری غریزی است که با گذشت سال‌‌ها تغییری حاصل نکرده است و در نسل‌های بعدی نیز تکرار می‌شود. در همین رابطه، می‌توان به زندگی گروهی شیرها، گوزن‌ها، فیل‌ها و موارد دیگر بر اساس غریزه اشاره کرد؛ اما شواهد نشان می‌دهد، مطالعه‌ی این موضوع که رفتارهای اجتماعی انسان تا چه حد از وراثت و غرایز تأثیر پذیرفته است، کارساده‌ای نیست؛ چراکه انسان با هوشمندی و استعداد شگفت‌آوری که در یادگیری داشته است، آن‌چنان از اجداد اولیه‌ی خود فاصله گرفته است که تقریباً هیچ رفتار اجتماعی را بخصوص پس از دوران نوزادی نمی‌توان جدای از اثرات یادگیری، مورد مطالعه قرار داد؛ مثلاً تمایل به بازی در کودکان که از نسلی به نسل دیگر تکرار می‌گردد، یک رفتار غریزی است؛ اما تعیین این‌که تمایل به بازی‌های گروهی و تمایل به نوع بازی‌ها برحسب جنسیت تا چه حد از غریزه و تا چه حد از یادگیری ناشی شده است، کار مشکلی است.

ادوارد ویلسون([43] (۱۹۷۵ دانشمند حشره‌شناس و همچنین جامعه‌شناسان زیستی، بر این عقیده‌اند‌ که فرآیند تکامل وراثتی و ژنتیکی بر هر دو ویژگی‌ جسمی و گرایش‌های رفتاری، مؤثرند.

جامعه‌شناسان زیستی، تعداد زیای از رفتارهای اجتماعی انسان، نظیر همسرگزینی، دلبستگی والدین به فرزند، همنوع‌دوستی و... را با رویکرد توجه به عوامل ذاتی و وراثتی و تعیین نقش این ‌گونه از رفتارها در حفظ و تداوم بقا، مورد مطالعه قرار داده‌اند؛ مثلاً، جامعه‌شناسی زیستی، تأکید می‌کند که پرخاشگری اگرچه در زندگی انسان‌ها اثرات زیانباری به وجود آورده است، اما ارزش وجودی و حیاتی آن، در حفظ بقا بوده است.

البته، در توجه به نقش عوامل وراثت، ژنتیک و غریزه در ایجاد رفتارهای اجتماعی، بحث و مجادله‌های متعددی وجود دارد. عده‌ای از صاحب‌نظران منتقد، معتقدند که نظریات جامعه‌شناسی زیستی در مورد رفتار اجتماعی انسان، ممکن است سبب مطرح شدن نوعی داروینیسم اجتماعی شود که وسیله‌ی توجیه بسیاری از ظلم‌ها و نابرابری‌های اجتماعی خواهد بود و توجیهی خواهد بود بر اینکه از نقش عوامل وراثتی سوءاستفاده گردد.

گردآورنده: س. شایسته

استفاده از منابع داخلی و منابع ترجمه‌شده از ا. ر. لوریا و لستر ام اسدورو

[1]. bio psychological perspective

[2]. brain

[3]. endocrine system

[4]. hormones

[5]. monism

[6]. Sperry, R. W.

[7]. emergent interactionism

[8]. neglect syndrome

[9]. cerebral hemispheres

[10]. corpus callosum

[11]. forebrain

[12]. midbrain

[13]. hindbrain

[14]. cerebral cortex

[15]. thalamus

[16]. hypothalamus

[17]. limbic system

[18]. convolution

[19]. frontal lobe

[20]. parietal lobe

[21]. occipital lobe

[22]. temporal lobe

[23]. motor cortex

[24]. broca’s area

[25]. wernicke’s area

[26]. broca’s aphasia

[27]. wernicke’s aphasia

[28]. somatosensory cortex

[29]. hippocampus

[30]. amygdala

[31]. tectum

[32]. substantia nigra

[33]. medulla

[34]. pons

[35]. cerebellum

[36]. reticular formation

[37]. gonads

[38]. growth hormone

[39]. Pituitary gland

[40]. giagntism

[41]. dwarfism

[42]. prolactin

[43]. Edward, W.