شعر و تصویر - 9

تصاویر اسفندماه 1395 و تصاویر دیگر

سال هزار و سیصد و نود و شش هجری شمسی، بر همگان، مبارک.‌

محیط زیست

بیست و نهم اسفندماه

ولادت حضرت فاطمه (س)، روز زن و روز مادر، گرامی باد.

به پاس و نکوداشت رسم دید و بازدید نوروزی و با آرزوی سالی پر از دوستی و صمیمیت برای هم‌میهنان‌ گرامی.

یاد من باشد فردا حتماً

دو رکعت راز بگویم با او

و بخواهم از او که مرا دریابد

و دل از هر چه سیاهیست بشویم فردا

روزن دل بگشایم بر عشق

تا که آن نور بتابد بر دل

تا دلم گرم شود

یخ دل آب کنم

تا که دلگرم شوم

یاد من باشد فردا حتماً

صبح، بر نور، سلامی بکنم

سیصد و شصت ‌و چهار غفلت را

من فراموش کنم

سینه خالی کنم از کینه‌ی این مردم خوب

و سلامی بدهم بر خورشید

گوش بر درد دل ابر کنم

تا که دل‌تنگ نباشد دیگر

و ببارد آرام

یاد من باشد فردا دم صبح

خواب را ترک کنم

زودتر برخیزم

چای را دم بکنم

به پدر، شاخه‌گلی هدیه دهم

بوسه بر گونه‌ی مادر بزنم

و پتو را آرام، روی خواهر بکشم

تا که در خواب، دلش گرم شود

و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم

در جوار گل یاس،

در کنار دل غم‌دیده‌ی مادر، آرام

نان و چایی بخورم

برکت را بتکانم به حیاط

«یاکریمی» بخورد

یاد من باشد فردا حتماً

ناز گل را بکشم

حق به شب‌بو بدهم

از گل سرخ حیاط، عذرخواهی بکنم

و نخندم دیگر، به ترک‌های دل هر گلدان

چوب‌دستی به تن خسته‌ی گل، هدیه دهم

حوض را آب کنم

و دعایی به تن خسته‌ی این باغ نجیب

یاد من باشد فردا

پرده از پنجره‌ها بردارم

شیشه را پاک کنم

تا که آن تابش پاک، دل دیوار مرا گرم کند

به دل کوزه‌ی آب که بدان سنگ شکست

بستی از روی محبت بزنم

تا اگر آب در آن سینه‌ی پاکش ریزد،

آبرویش نرود

رخ آیینه به آهی شویم

تا که من را بنشاند در خویش

من در آیینه، خواهم خندید

خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است

یاد من باشد از فردا صبح،

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا، آب، زمین

مهربان باشم با مردم شهر

و فراموش کنم هرچه گذشت

خانه‌ی دل بتکانم از غم

و به دستمالی از جنس گذشت

بزدایم دیگر، تاری گرد کدورت از دل

مشت را بازکنم تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش،

دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم،

از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت، نخی خواهم بست

تا فراموش نگردد فردا

زندگی شیرین است

زندگی باید کرد

گرچه دیر است، ولی

کاسه‌ای آب به پشت سر لبخند بریزیم، شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم در دل

لحظه را دریابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتماً

بگشایم درِ آن پنجره بر وسعت نور

نم اشکی بفشانم بر دل،

تا که دل، نرم شود

قفس دل ببرم

تا در آن وسعت سبز

مرغ دل، تازه‌هوایی بخورد

بپرد مرغ دلم

در هوای خوش دوست

یاد من باشد فردا

ساعت کوچک و آرام دلم، کوک کنم

تا که با زنگ زمان

بشوم بیدار از خواب گران

و به یاد آرم تکلیف خودم

قبل از آن پرسش سنگین از من

مشق لبخند کنم

قفل دل بردارم

درِ دل، بازکنم

به سلامی دل همسایه‌ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق

بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری

ببرد این دل ما را با خود

و بدانم دیگر،

قهر هم چیز بدیست

سر صحبت را

با آیینه، من، بازکنم

به سر و روی دل، آبی بزنم

پر کنم ساحت دل را از نور

نذر خوبی بکنم، خرج شادی بدهم

تا که این مردم خوب،

دلشان سیر محبت بشود

یاد من باشد فردا سر راه

بروم تا ته آن کوچه‌ی عشق

وزن خوشبختی خود را آنجا،

از ترازوی صداقت پرسم

و ببینم آیا

وزن این نعمت‌ها،

با قد بندگی‌ام،

چه تناسب دارد؟

سنگ را از سر ره بردارم

تا که هموار شود راه رسیدن به نگاه

راه آکنده از این گردوغبار، نم عشقی بزنم

تا که شاید بنشانم فردا

گرد نفرت، من از این راه وصال

یاد من باشد فردا حتماً

باور این را بکنم که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم،

مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست مرا

که نباشد پس از آن، فردایی

یاد من باشد

باز اگر فردا غفلت کردم،

آخرین لحظه‌ی فردا شب هم

من به خود، باز گویم این را

یاد من باشد فردا حتماً

دو رکعت راز بگویم با او

صبح بر نور، سلامی بکنم

پرده از پنجره‌ها بردارم

بگشایم در آن پنجره بر وسعت نور

بذر امید بکارم در دل

کیوان شاهبداغی

فریدون مشیری

حال خوبی است

گلی را دیدن

و نچیدن از باغ

قامت گل نشکستن، زیباست

و رها بودن آواز قناری در باغ

عطر گل را تنها

در تن زنده‌ی هر باغچه‌ای بوییدن

حال خوبی است

نسوزاندن دل

رسم دلدادگی و دلداری

قدر این موهبت عشق به جا آوردن

عشق معشوق طلب کردن و عاشق ماندن

دو رکعت مهر به جا آوردن

ذکر بارانی دیدار و نگاهی تب‌دار

حال خوبی است

خدا را دیدن

پشت راز گل سرخ

در پس بغض گره‌خورده‌‌ی ابر

سمت آرامش رودی جاری

خواندن نامه‌ی زیبای خدا

بر تن سوره‌ی سروی سرسبز

آیه‌ی پاک گیاه

از دل مصحف گویای خموش

حال خوبی است

نگه کردن ابر

راه رفتن، بی چتر

زیر باران امید

لمس هر واژه‌ی خیس

به تن عاشق باران بهار

چای نوشیدن در لحظه‌ی زیبای حضور

حال خوبی است

سلامی به تولد دادن

بخشش هدیه‌ی لبخند به لب‌های خموش

و کمی تجربه‌ی ناب نگاه

دیدن خنده‌ی پرمهر نسیم

ناز یک غنچه‌ی سرخ

عطش رویش یک بوته‌ی یاس

حس آزادگی ماهی کوچک در تُنگ

خیسی گونه‌ی احساس پس از خاطره‌ی رفتن دوست

حال خوبی است

شنیدن با عشق

درک معنای سکوت

فهم مفهوم نرو

از لب بسته به شرمی زیبا

کشف این راز نهان‌گشته به بغضی آرام

هق‌هق گم‌شده در گوشه‌ی ایوان حیاط

و نشا کردن یک بوته‌ی لبخند به گلدان نگاه

سر سجاده‌ی او

تو و آن مهر خدا و غم این مردم پاک

حال خوبی است

رها کردن آیین ستم

آب نابستن بر روح عطش

روح آزادگی و عبد خدایی بودن

رسم بیعت با نور

و کمی مشق محبت کردن

مهر ورزیدن در مکتب عشق

بذر امید به دل پاشیدن

آشتی کردن با فطرت پاک

باورِ بودنِ در محضر نور

و به هر لحظه

به هر جا

هر حال

حال خوبی است

خدا را دیدن

کیوان شاهبداغی

اشعار، دارای موضع عمومی اجتماعی است و مخاطب خاصی ندارد.