3-19
شبهای تنهائی
شبها که با خیال او به بستر میروم
تا پاسی از شب بی خواب میشوم
به آسمان و ستارگان مینگرم
به راه شیری و کهکشان می اندیشم
ستارگان چشمک زن آواز میدهند
با صدای سکوتشان فریاد میزنند
عزیز تو در بستر دیگری خفته
چشمانش تر است و گیسوانش آشفته
عزم جزم کن و به جنگ دوزخیان رو
سینه سپر کن و به کوهستانها رو
از هفت اقلیم گذز کن و دل به دریا بسپار
از دشت ها بگذر و سر به دامان او بسپار
Firuzabad Palace
(by simon norfolk)