4-50

< >

‎ناز پری رخان

دیگر دل در گرو گیسوی بتان نیست که نیست

دیگر درگرو ناز پری رخان نیست که نیست

شبها که به بستر خود میروم نیست وهست

روزها در میان شر و شور شهرنیست که نیست

آنگاه که خورشیدتابان میدرخشد نیست وهست

در روزهای غمگین زمستانی نیست که نیست

آنگاه که نسیم بوی نرگس میگیرد نیست وهست

هنگام زوزه سرد شغالها نیست که نیست

آنگاه که شقایقها با باد میرقصند نیست و هست

هنگام پرپر شدن شکوفه ها نیست که نیست

زندگی بی شک پر فراز نشیب است که هست

غیر از آن دوچشمان جادوئی هیچ نیست که نیست