2-49

< >

پیر مرد دریا

نفسها همه بریده بودند بجز ندای او

دستها همه بسته بودند بجز دستهای او

در ساحل صدایی برنمی خواست بجز آواز قو

دیگرهمرهی نمانده بود بجز سایه او

Shiraz