4-54

شب چهله بزرگ

شب چله آمد، کمر سیاهی شکست

خورشید دوباره زاده شد، تاریکی رفت

...............................

شصت سال گذشت، خاطره ها یک به یک زنده گشت

شب چهله بزرگ، همه دور مادر بزرگ

سفره چله روی کرسی بود

لبها پر از خنده و شادی بود

غزلهای پر مغز خواجه شیراز

ترانه های نغز، صدای ساز

همه رفته اند به جز من و خواهرم ژیلا

در میان ما دریای سارگوزا

..............................

امسال برسر سفره ما هندوانه و انار

یادگاریست از خاطرات دور اما بیدار