3-14

< >

پریرخ

در یک روز زیبا از ماه اردیبهشت

پرندگان پر خروش، نغمه هااز بهشت

ناگهان یک نام آشنا از پیشم بگذشت

خدای من چرا این نام برقلبم نشست

دل به دریا زدم و پرسیدم ز او

تو کیستی و از کجا میائی ای خوبرو؟

نامش زیبا بود و سخن گفتنش شیوا

اما چهره اش هنوز برایم ناپیدا

به یادم آورد که او هم کیمیاگر بود

بر کیمیاگران پیشوا و راهبر بود

با اشاره دستش مس را طلامیکرد

ولوله ها در دل پیر و جوان میکرد

زان پس برایش بسی ترانه سرودم

و چه شب ها که من با یاد او غنودم