معصومیت رؤیاهای کودکی من
ضرر توقع زیاد
معصومیت رؤیاهای کودکی من
ضرر توقع زیاد
ضرر توقع زیاد
نوشته: منوچهر کازرونی
روزی، در شهری زیبا و آرام، دو روح پاک با یکدیگر آشنا شدند و عمیقاً دلباخته هم گشتند. پیوندشان خالص و درخشان بود—چنان ژرف که گویی هیچ فاصلهای نمیتوانست میانشان قرار گیرد. روزهایشان با مهربانی، خنده و رویاهای مشترکشان در هم تنیده بود. با گذر زمان، عشقشان به خانوادهای شکوفا شد—فرزندانی زاده از مهر، معصومیت و شادی.
مدتی، زندگیشان همچون صبحی طلایی میدرخشید. دیوارهای خانهشان با خنده طنینانداز بود—بازیهای قلقلکی، دستان آغشته به آرد در آشپزخانه، قصههای شبانه زیر نور نرم چراغ، و پرتو آفتاب که بر صفحات کتابها میتابید، در حالیکه کودکان در رویای سرزمینهای دور خودشان غوطهور بودند. آخر هفتهها ماجراجویی بود: کلاس پیانو، مسابقات فوتبال، پیادهروی در چمنزارها، و بعدازظهرهای بارانی که با نقاشی و ساختن پناهگاههای کوچک میگذشت. عشقشان آرام، لطیف و پیوسته بود—نغمهای از لحظات مشترک که زندگی عادی را به چیزی زیبا بدل میکرد.
اما زندگی حتی خالصترین پیوندها را نیز میآزماید. یکی از آن دو عاشق، کمکم در دلش انتظاراتی بنا کرد—در آغاز کوچک، اما بهتدریج به دیوارهایی از خیال و غرور بدل شد. آنچه با عشق آغاز شده بود، آرامآرام به تملک تبدیل گشت؛ آنچه روزی شادی بود، به سکوتی آکنده از خواستههای ناگفته بدل شد. این انتظارات، خلوص عشقشان را تیره ساخت و پیوندشان با فرزندانشان را نیز فرسوده کرد. خندهها کمرنگ شد، اعتماد سست گشت، و جدایی در دلها ریشه زد. خانهای که روزی گرم و روشن بود، به میدان نبردی از سکوت تبدیل شد—زخمی پنهان، نه از نفرت، بلکه از غرور، بیتوجهی، و نیازهایی که هرگز بیان نشدند و شاید لازم نبود.
کودکان، سرگردان و زخمی، میان جنگ سرد خانواده، میان گرمی خانواده رو به زوال و فاصلهای در حال رشد پرسه میزدند. چشمان معصوم شان در جستجوی عشقی بود که زمانی پناهشان بود، اکنون شکسته و نامطمئن. در میز غذایشان که روزی با لبخند و قصه همراه بود، به مراسمی آرام و بیکلام برای تابآوردن بدل شد. هر گوشه از خانه زمزمهای از آنچه از دست رفته بود در خود داشت.
این همان کاری است که ما اغلب در زندگی میکنیم—در برابر عشق، دوستی و خانواده. با عشق آغاز میکنیم، سپس آن را با انتظارات و توقعات زیاد سنگین میکنیم. میخواهیم دیگران مسیر ما را بروند، چون ما بیندیشند و احساسات ما را بازتاب دهند. در این میان، فراموش میکنیم که عشق، آزادی است نه تملک.
انتظارات بی اندازه—حتی طبیعیترینشان—به زهری خاموش تبدیل میشوند. اعتماد را میفرسایند، ناامیدی میآفرینند، و ما را از دیدن زیبایی سادهی «آنچه هست» بازمیدارند. حتی خودِ عشق نیز میتواند به وزنهای خاموش بدل شود، که بر همه چیزِ سبک و آزاد گذشته فشار آورد.
اما عشق و آرامش تنها زمانی دوام میآورند که احترام از هر دو سو جاری باشد—وقتی هر قلب بیاموزد نه تنها فهمیده شود، بلکه بفهمد؛ نه تنها پذیرفته شود، بلکه بپذیرد.
کاهش انتظارات، به معنی تسلیم شدن نیست؛ بلکه پاسداری از آن چیزی است که بیش از همه ارزش دارد. زیرا هنگامی که عشق یکطرفه شود—وقتی تنها یکی میشنود، میبخشد یا میفهمد—روح طرف مقابل کمکم خاموش میشود. عشقی که تنها با نیروی یک قلب زنده نگه داشته شود، نمیتواند بپاید؛ پژمرده میشود و ویرانههایی از رابطه و خانواده بر جای میگذارد.
در میان آن ویرانهها، چیزی ناگوار باقی میماند. کودکان گرمی خانواده و زخم را با خود حمل میکنند. خندهها را به یاد میآورند، اما سکوت پس از آن را نیز. پژواک انتظارات پدر و مادرشان در درونشان باقی میماند و شکل میدهد که چگونه اعتماد کنند، عشق بورزند، و رؤیا ببافند. برخی، بیآنکه بدانند، همان الگوها را تکرار میکنند؛ برخی دیگر، آبدیده از رنج، بخشش، مهربانی و رها کردن را میآموزند. درد هرگز بهکلی ناپدید نمیشود، اما به حکمتی بدل میگردد—فهمی آرام که عشق، برای آنکه پاک بماند، باید آزاد باشد.
شاید این راستترین بازتاب نیروی عشق باشد: میتواند پرورش دهد، اما میتواند زخمی نیز بزند. ردّی بر جای میگذارد که نه زمان و نه فاصله قادر به زدودنش نیستند. و گرچه برخی در سالهای بعد بهبودی و بخشش مییابند، دیگران شاید تا همیشه با دردِ آنچه از دست رفته زندگی کنند. عشق، حتی زمانی که شکسته است، همچنان زنده میماند—گاه به شکل نوری، گاه درسی، و گاه هر دو؛ یادآوری خاموشی از ضرر توقعات بی جا، و چراغی برای راهی بهتر.
اما پرسشها همچنان باقیاند:
آیا میتوانیم روزی خود را از زهرِ انتظارات و توقعات بی جا رها کنیم؟
چه چیز سببِ پیدایشِ خواستههای افراطی و غیرمنصفانه میشود؟
آیا این زخمی است که درمانگری میطلبد—یا نیازی به شفای دل دارد؟
آیا عشق میتواند بدون توقعات و انتظارات بی جا پایدار بماند؟
و اگر بتواند—آیا آن، نابترین شکلِ عشق نیست؟
Click on the link https://sites.google.com/view/johnkaz to explore Tapestry of My Thoughts
Medium Readers
Click on the link https://medium.com/@iselfschooling to explore Tapestry of My Thoughts