معصومیت رؤیاهای کودکی من
احساس آرامش
معصومیت رؤیاهای کودکی من
احساس آرامش
نوشتهی: منوچهر کازرونی
روزی روزگاری، در روستایی زیبا و سرسبز، دختری فقیر زندگی میکرد که با نیروی تخیلش زندگی میساخت. او با نسیم میرقصید و با پرندگان میخندید. درختان نجواگر و جویباران آوازخوان، دوستان نزدیک او بودند. او هیچ اسباببازیای نداشت، اما با ابرها بازی میکرد و از سنگها قصه میشنید. لباس ابریشمی نداشت، اما در رؤیاهایش جامههایی از پرتو خورشید و گلبرگها میپوشید. داراییاش اندک بود، اما قلبش سرشار از زیبایی، مهربانی و شگفتی بود. گرچه تهیدست بود، اما روحش چون گنجی درخشان میدرخشید. او کوچکترین شگفتیهای جهان را میدید، به آنها لبخند میزد، و خندهاش تاریکترین سایهها را میزدود. تخیلش جهانی بیکران بود که در وجود کوچک او میزیست—درخشان و بیمرز. با اسباببازیهایی بازی میکرد که وجود نداشتند، و در دنیای ذهنش، هر موجودی سخن میگفت و هر گلی میرقصید. لباسهایی از نور خورشید و پرتو ستارگان بر تن میکرد، در رنگهایی که هیچ پارچهای توان نگهداریشان را نداشت. در دنیای او، هر رؤیای زیبایی میتوانست شکوفا شود.
و اکنون منم. چشمانم را میبندم، تجسم میکنم، و روح او جهانم را بیدار میکند.
خودم را میبینم که روی نیمکتی چوبی نشستهام، پهن و صاف، که زیر دستانم گرم است از آخرین پرتوهای خورشید. فرشی ایرانی بر آن گسترده شده، با نقشهایی از یاقوت و یشم و لاجورد. طرحهایش در زیر نور غروب زندهاند، چون داستانهایی که با دستهای دوردست بافته شدهاند. نگاهام بر نقشش میلغزد، و هر پیچوتابی رازی در گوشم نجوا میکند، گویی تخیل آن دختر در هر ریسمانش دمیده است.
در برابرم دشتی گسترده است، غرق در نور طلایی. در آن دشت، علفها در نسیم میرقصند، و در آفتاب رو به غروب چون یاقوت میدرخشند. گلهای وحشی—بنفش، طلایی، سپید و سرخ—در باد شامگاهی خم میشوند، و عطری لطیف در هوا میپراکنند.
جویباری باریک در کنارم جاری است، آبش در میان سنگهای صیقلی میلغزد و زمزمهکنان، بازتابی از طلا و گلسرخ در خود دارد؛ نجواهایی که از کوههای دوردست میآید.
آن کوهها در افق چون نگهبانانی صبور قد برافراشتهاند؛ قلههایشان بوسهگیر پرتو آخر خورشید است، دامنههایشان آراسته به گلهای وحشی درخشان. آنها این پناهگاه را در آغوش گرفتهاند، تا از هیاهوی جهان در امان و در آرامش باشند.
در اینجا هوا را زنده حس میکنم.
نسیمی نرم گونهام را نوازش میکند، همراه با خشخش برگها، آواز آرام پرندگان در آستانهی شب، و زمزمهی حشرات که نغمهی شامگاهی خود را آغاز میکنند.
همه صداها در هم میپیچند، و سمفونی طبیعت را میسازند، باد چون ارکستری رهبریاش میکند.
همهی موجودات در هماهنگی حرکت میکنند.
شیر در کنار گوسفند آرمیده، یال طلاییاش بر پشم نرمش میساید. گرگ در کنار آهو مینوشد، خاموش و آرام. پرندگان در آسمان آرام پرواز میکنند. پروانهها میان گلها میچرخند، لطیف همچون خواب. حتی ریزترین جانداران بیهراس میجنبند، زندگیشان با آهنگ این جهان زنده درهمتنیده شده.
نه گرسنگی. نه شکار. نه ترس.
تنها آرامش. تنها تعادل. تنها تعلق.
دشت، آب، باد و جانداران—همه با یک ضربان نفس میکشند، و من آن را در قلب خود حس میکنم، گرمایی که شادی دخترک را بازمیتاباند.
نفسی آرام و ژرف میکشم.
پرتوهای رو به خاموشی خورشید بر پوستم مینشیند.
موسیقی دشت در جانم جاری میشود، نت به نت، صدا به صدا.
برای لحظهای، تنها تماشاگر نیستم—جزئی از آن طبیعت هستم، هدایتشده بهدست تخیل دختر روستایی با نوازش مهربانیاش، و برخاسته با خندهاش—دقیقاً همانگونه که در داستان کتاب تصویر شده بود.
آنگاه خانوادهام و عزیزترین دوستانم از راه میرسند. همه بر نیمکت، بر روی فرش ایرانی، کنار هم مینشینیم. با هم تماشاگر رقص نور خورشید بر دشت و کوه و جویباریم؛ کوهها در پرتو گلسرخ نرم میدرخشند، و گلها آرام میرقصند، هماهنگ با تپش قلب ما.
جامی از شراب به آنان میدهم—گرم و پرعطر.
در سکوت مینوشیم.
به زمزمهی آب گوش میدهیم، به آواز پرندگان، به نجواهای برگها.
گرمای خورشید را که رو به خاموشی است حس میکنیم،
نسیم ملایم را، و زمین را زیر پاهایمان.
طعم آرامش را میچشیم.
طعم تخیل را میچشیم.
و طعم شادی آرام زندهبودن را زیر آسمانی بیپایان و غروبگون.
و در این مکان، تا هر زمان که بخواهیم، هیچ چیز جز این وجود ندارد—دشت، آرامش، کوهها، جویبار، موسیقی، جانوران، تخیل بیمرز دخترک، و ما—خانوادهام و عزیزترین دوستانم.
این است احساس آرامش من—زمانی که چشمانم را میبندم، و نسیم در گوشمان نجوا میکند که هیچ چیز در جهان زیباتر، باشکوهتر و شگفتانگیزتر از آرامش سادهی ذهن ما نیست.
و هنگامی که آخرین پرتو میمیرد، اندیشههایی شگفت در هوا میمانند—در باب نیروی تخیل و آرامش—و شاید، با هر دو، جهان بار دیگر یاد بگیرد چگونه رؤیا ببیند.
زیرا از قدرت رویاهای ماست که خلاقیت و زندگی ما زاده میشود.
برای خواندن مجموعهی تار و پود اندیشههایم (Tapestry of My Thoughts) روی لینک زیر کلیک کنید: https://sites.google.com/view/johnkaz
Click on the link https://sites.google.com/view/johnkaz to explore Tapestry of My Thoughts
Medium Readers
Click on the link https://medium.com/@iselfschooling to explore Tapestry of My Thoughts