معصومیت رؤیاهای کودکی من
رقصی بر بوم نقاش
معصومیت رؤیاهای کودکی من
رقصی بر بوم نقاش
رقصی بر بوم نقاشی
نوشته: منوچهر کازرونی
وقتی دنیا تنگ میشود، وقتی سنگینی اضطرابهای ناگفته و زخمهای نادیدهگرفتهشده بر شانههایم مینشیند، به سراغ بوم نقاشیام میروم. این تصمیمی آگاهانه نیست، نه دقیقاً. بیشتر شبیه غریزهای درونی است—نیازی عمیق برای یافتن آرامش در خلق کردن. در آن لحظات اندوه و آشفتگی، وقتی واژهها ناتوان میشوند، نوشتن سخت میشود و راههای معمول تسکین از هم میپاشند، صفحهی سفید پناهگاهم میشود. آن دیگر فقط کاغذ سفید نیست؛ جایی است که میتوانم با احساساتم گلاویز شوم، بیهیچ قضاوت یا پیامدی. در همین رقص خام و ناتمامِ ترسیم است که آرامآرام دوباره خودم را پیدا میکنم.
من هنرمند نیستم. تلاشهایم برای درک انسانها خندهدار است، آدمهایم بیشتر شبیه آدمکهای چوبیاند تا انسان، و سایهپردازیهایم—بگذارید رک بگویم—آشفتهاند. با این حال، میل به کشیدن در من مقاومتناپذیر است. موضوع مهارت یا زیبایی نیست؛ مسئله بقاست. رهایی از طوفان درون است، بخشیدن شکل به احساساتی که نامگذاریشان ممکن نیست. وقتی غم و دلتنگی مرا در بر میگیرد، احساساتم شدت میگیرند، درون سینهام میچرخند مثل جریان آبی خروشان. قلممو یا خودکار خود را برمیدارم نه برای خلق شاهکار، بلکه برای اینکه به آن احساسات صدا بدهم، تا از نوک انگشتانم جاری شوند به زبانی که فقط دستانم میفهمند.
در آغاز، دستم میلرزد؛ تردید دارد، مثل بازآموزی حرکت پس از سکون طولانی. اما به محض آنکه جوهر با سطح کاغذ سفید تماس پیدا میکند، به محض آنکه نخستین خط، سکوت صفحهی سفید را میشکند، هماهنگی پدید میآید. تردید آب میشود، جایش را میدهد به ریتمی غریزی، گفتوگویی بیصدا میان دنیای درون و حرکت انگشتانم.
این یک رقص است—نه رقص آراستهای و نه بالهای تمرینشده؛ بلکه حرکتی بیقید، رها از انتظار. انگشتانم روی صفحه میلغزند، قلممویم در قوسها و منحنیها حرکت میکند، گاهی پر از خشم و انرژی، گاهی آرام و متفکر. صفحه، صحنهی من است، و من برای تماشاچی نمیرقصم. میرقصم چون ناچارم. احساساتم در هر خط شکسته، هر سایهی کدر، هر منحنیِ پیچان زنده میشوند—مثل افکاری که در لحظه باز میشوند. ضربههای تند و ناگهانی انعکاس خشم و درماندگیاند؛ خطوط نرمتر، شبیه آهی عمیقاند—لحظههای تسلیم، وقتی خستگی غالب میشود. این هماهنگی غریب و زیباست—احساساتم پیشرو، دستانم دنبالرو، و قلممو ترجمان بیکلامشان.
هر خطی که میکشم، هرچند ناقص، آرامشی به همراه دارد. در لکهها و ناهماهنگیها، اجازهای برای ناتمامی مییابم؛ برای رها شدن از کنترل، برای بودن در لحظه، همانگونه که هستم—بیپرده و آسیبپذیر. نقاشیهایم شاید برای دیگری چیزی جز خطخطیهای بیمعنا نباشند، اما برای من صدا هستند، وقتی واژهای در کار نیست. گواه ترسهایم که در سکوت زمزمه شدهاند، امیدهایی لرزان، دردی که دنبال رهایی میگردد. آنها تمام تضادهای وجودم را در خود دارند—آشوب و آرامش، اندوه و تسلا، تاریکی و نوری که از لابهلای ترکها میتابد.
برای من، نقاشی چیزی فراتر از خلق تصویر است؛ نوعی درمان است، راهی برای التیام. وقتی بار دنیا بر شانههایم سنگینی میکند، همیشه نمیتوانم احساساتم را با کلام بیان کنم. اما دستم خود میداند چه کند. در حرکت ریتمدار انگشتانم، تسکینی مییابم که هم زخم را برملا میکند و هم آرامش میبخشد. عمل خلق کردن—حتی اگر نتیجهاش کامل نباشد—تعادلی دوباره به من بازمیگرداند، لحظهای از پیوند با خویشتن.
در همین رقص—این رقص آشفته، ناتمام و ژرفاً شخصی—راهی برای عبور از اندوه پیدا میکنم. نقاشی نمیکنم چون هنرمندم. نمیکشم تا تحت تأثیر قرار دهم. میکشم چون باید بکشم، چون در این خطوط نفس میکشم. و چنین است که میرقصم بر بوم نقاشی، خطبهخط، هرچند ناتمام.
آیا تا به حال زمانی بوده که در فشار یا آشفتگی، دستها و ذهنت ناخودآگاه بر روی کاغذی حرکت کنند و بیهدف نقشهایی پدید آورند؟
آیا لحظهای را به یاد داری که درگیر فعالیتی خلاقانه—نوشتن، نقاشی، یا موسیقی—شده باشی و آن کار به شما کمک کرده باشد تا احساسات دشوار را پردازش کنی یا آرامش بیابی؟
آیا تجربه کردهای که هنگام خلق چیزی، دستت تقریباً مستقل از ارادهات حرکت کند، گویی احساساتت راهنمای آن هستند؟
آیا باور داری که مهارت هنری پیششرطی برای استفاده از آفرینش خلاق بهعنوان ابزاری برای خودشناسی یا رهایی احساسی است؟
شما چگونه با درون خود ارتباط برقرار میکنی و احساساتی را که گفتنشان دشوار است، بیان میکنی؟
آیا نمونههایی به خاطر داری که عمل خلق کردن، حتی اگر ناقص بوده، برایت احساس آرامش یا درک به همراه آورده باشد؟
جز هنر و نقاشی، چه فعالیتهایی را برای تنظیم هیجانات و مراقبت از خود مؤثر میدانی؟
Click on the link https://sites.google.com/view/johnkaz to explore Tapestry of My Thoughts
Medium Readers
Click on the link https://medium.com/@iselfschooling to explore Tapestry of My Thoughts