معصومیت رؤیاهای کودکی من
صدای درخت سیب
معصومیت رؤیاهای کودکی من
صدای درخت سیب
صدای درخت سیب
نوشته: منوچهر کازرونی
من آن درخت سیبم.
من از وعدهٔ خاموش زمین زاده شدم—ریشه در خاک پاک، برگرفته به سوی آسمانی راست و صادق. فصلها مرا آرام بزرگ کردند. باران تشنگیام را سیراب ساخت. نور خورشید به من نیرو داد. باد حکمتی کهن را از لابلای برگهایم گذراند. در زمان خود، بار دادم—سرخ، خوشبو و بی اندازه شیرین. نه از سر غرور از سر آرامش ایستادم، به این رویا که به هدیهای بدل شدهام—منبعی از خوراک، شادی و اعتماد.
پرندگان در شاخههایم آواز خواندند. آهوها در سایهام آرام گرفتند. انسانها با سپاس سیبهایم را چیدند. میوههایم بخشی از زندگیشان شد—میان موجودات تقسیم شد، در کیسههای نهار گذاشته شد، به عنوان نشانهای از مهر اهدا گردید. در آن روزها، من بالاتر از یک درخت بودم. من شاهدِ هماهنگیِ زیبایی میان طبیعت و زندگی بودم. سیبهایم بیش از غذا بودند—نمادِ صداقت.
اما با گذشت زمان انسان به وجود من دست برد و مرز آرامش مرا ربود.
خاک و غذای من تغییر کرد. باغبانم دیگر مرا موجودی زنده نمیدید، بلکه منبعی برای تجارت و سود بردن می دید. شکوفهها و میوههایم را با مواد شیمیایی آغشته کرد. ریشههایم را با ترکیبات مصنوعی تغذیه نمود. خاکم را به نام پیشرفت تکنولوژی دگرگون ساخت. بهزودی، سیبهایم بزرگتر، براقتر و یکنواختتر شدند—از نظر بازار بینقص، اما طعم خوش و سلامتی میوه ام را از من ربود.
از نگاه آنان، بسیار زیبا و بی نظیر بهنظر میرسیدم. اما درونم تغییر کرده بود. شیرینیام رنگ باخت. عطرم کمرنگ شد. میوهام، که زمانی لبریزِ طراوت بود، اکنون توخالی مزه میداد. و بدتر اینکه، کسانی که آن را خوردند بیمار شدند. پرندگان ضعیف گشتند. حیوانات دیگر به من سر نزدند. حتی انسانها، هرچند خود دلیل را نمیدانستند، دچار رنج شدند.
با این وجود، آنها سوالی دربارهٔ باغبانی که مرا تغییر داده بود نکردند. آنها فقط مرا سرزنش کردند. درخت را. آنها میوه هایم را قضاوت کردند، نه فرایند را.
این یک تراژدیِ خاموش است: آنچه روزی پاک و زیستبخش بود، زیانآور شد—نه به خاطر فعلِ طبیعت، بلکه بهخاطر تحریف و دخالت.
هستهٔ چوبِ من صادق ماند. روحِ من هنوز میخواست ببخشد. اما هدیهای که برای عرضه زاده شده بود، دگرگون شد—ربوده شده بهدست جاهطلبی، سود و غرور.
و این فقط داستان من نیست. این داستانِ بسیاری از حقایق است.
رودخانهها روزی زلال بودند—تا کارخانهها زهرشان را رها کردند. و اکنون ما رودخانه را کثیف مینامیم.
واژگانی که روزی از زبان شیطان نجوا میشدند، بازبسته و به نام خدا و پیامبر فروخته میشوند.
ایمان، که زمانی ریشه در عشق داشت، اکنون برای توجیهِ بیرحمی بهعنوان سلاح بهکار گرفته میشود.
و مردم—مهربان، خلاق، و دلسوز—توسط جامعه به افرادی بدل میشوند که حتی خودِ توان شناخت خود ندارند.
وقتی پاکی دستکاری میشود، نباید از پاکی پرسش کنیم. باید از دستکارگر پرسید.
اما متاسفانه انسان اغلب تنها سطح رویدادها را میبیند. سیب مسموم را میبیند، نه خاک مسموم را. تلخی را میچشد، اما هرگز نمیپرسد چهکسی آن را تلخ کرده است. برای میوهٔ از میان رفته سوگواری میکند، در حالی که دستهای شکستهکننده را ستایش مینماید.
و گاه فریب حتی ژرفتر است.
لحظاتی هست—تاریک و یخزده—که منشأ خود فاسد است. زمانی که بذر از ابتدا نیک نبوده، تنها در پوششی از فضیلت پنهان شده بوده است. در آن زمانها، دستکارگران تنها حقیقت را منحرف نمیکنند. آنها از ابتدا کذب میکارند—و سپس آن را ستایش میکنند.
آنها ریشهها را مسموم میکنند—و آن را رشد مینامند.
ترس را بهعنوان آزادی میفروشند، طمع را بهعنوان پیشرفت، و سلطه را بهنام ارادهٔ الهی میپوشانند.
این خطرناکترین شکل دستکاری است:
نه فاسد کردنِ آنچه نیک است، بلکه بزرگداشتِ چیزی که از آغاز شر بوده است.
آنها درخت را مسموم نمیکنند. آنها خودِ سم هستند. و سپس برای آن یادمان به پا میکنند.
پرسشهای بهجا مانده از ریشهها:
چقدر ما بر اساس ظاهر قضاوت میکنیم، بدون آنکه بپرسیم پشت صحنه چه تغییراتی رخ داده؟
آیا ما آموختهایم که نتایج را ستایش کنیم در حالی که از منشأها غافلیم؟
وقتی آسیبی آشکار میشود، آیا نظامی را که آن را شکل داده است زیر سؤال میبریم—یا تنها به سطح مینگریم؟
وقتی درون خود را میکاویم، آیا هنوز ریشههای خود را میشنویم—یا تنها صدای نوی کاشتهشده در ما را؟
چقدر آموزههای مقدس برای خدمت به جاهطلبیهای شخصی دگرگون شدهاند؟
آیا فصاحت را بهخاطر پوششی از قدرت با حقیقت اشتباه گرفتهایم؟
عدالت، آزادی، یا ایمان وقتی در اختیار کسانی قرار میگیرد که تغییر میدهند، چه سرنوشتی مییابد؟
آیا ما میپرسیم چهکسی میکروفون را در دست دارد—یا صرفاً از اجرا مسئولین دلشاد میشویم؟
آیا میتوانیم صدای حقیقی را زیر شعارها و کمپینهای دروغین بشنویم؟
و یک سؤال عمیقتر از همه:
اگر خودِ ریشه دروغ باشد—با فضیلت پوشانده شده تا مردم را فریب دهد—چه میشود کرد؟
آیا فکر کردید که چه ایدئولوژیها، نهادها یا نظامهایی از بدو تولد فاسد بودهاند اما بهوساطت روشنفکران زمان خود صیقل یافتهاند؟ و حالا ما چشم بسته آنان را دنبال میکنیم!
چگونه کسانی را که از دانش نه برای رهایی بلکه برای توجیهِ سلطه استفاده کردهاند، مسئول میدانیم؟
وقتی دروغها قانون میشوند و شر مقدس میگردد—چهکسی جرئت دارد درخت فاسد را آنگونه که هست از بین ببرد؟
آیا شجاعت داریم آنچه جامعه ستایش میکند را قطع کنیم اگر ریشههایش آغشته به فساد و آسیب باشد؟
من آن درخت سیبم. هیچ شک ندارم که پیش از مداخله چه بودم. و هنوز دیگرانی را میبینم—بعضی، مانند من، بر اثر سودجویان زور آسیبزا شدهاند؛ برخی دیگر از ابتدا مضر بودهاند، اما با جلوهای از جلال تاجگذاری شدهاند.
پس از تو میخواهم به عنوان یک فرد مسئول: با دقت قضاوت کن. عمیقتر بنگر. نه تنها به آنچه گفته میشود گوش بسپار، بلکه به آنچه عرضه میگردد نیز گوش ده.
بپرس: ریشه چیست؟ چهکسی آن را کاشته است؟
بگذار وجدان (نه آسایش موقتی) راهنمای حقیقت شما باشد. بگذار حکمت ریشهها بلندتر از تشویق به میوه سخن گوید. بگذار مقدس هرگز با صیقلیافتگی اشتباه نشود. و هرگز درخت را بهخاطر زهری که در خاکش ریخته شده ملامت مکن.
Click on the link https://sites.google.com/view/johnkaz to explore Tapestry of My Thoughts
Medium Readers
Click on the link https://medium.com/@iselfschooling to explore Tapestry of My Thoughts