چکیده
بوکوفسکی زندگی را نه در اوجهای قهرمانانه، بلکه در گوشههای تاریک و خاموش زندگی روزمره میجست. شعرهایش درباره بیخانمانی، تنهایی، شکستهای عشقی و بیکاریاند؛ ولی در دل همین ویرانیها، لحظههایی از حقیقت میدرخشند. برای نمونه، در شعری از مجموعه The People Look Like Flowers at Last مینویسد:
در اینجا، بوکوفسکی با زبانی کاملاً صریح، وضعیت انسانی و خودمحور را نقد میکند، بیآنکه پند بدهد یا فلسفهبافی کند.
بوکوفسکی در بسیاری از اشعارش، جنون، سرکشی و دیوانگی را نشانهی حیات میداند. برای او، دیوانه بودن بهتر از آن است که تسلیم عادی بودن شد:
در این سطرها، او ارزش ناهنجاری را در برابر سازش با زندگی متوسط و پوچ، ستایش میکند. این دیوانگی، در نگاه بوکوفسکی، نوعی مقاومت در برابر مرگ ذهنیست.
بوکوفسکی نوشتن را ابزاری برای بقا میدانست. در شعر معروفش "so you want to be a writer" به روشنی مرز میان نوشتن واقعی و ادعایی را مشخص میکند:
او نوشتن را نه حرفه، بلکه نوعی غریزهی بقا میبیند؛ چیزی که یا از درون فوران میکند یا اصلاً نباید وجود داشته باشد.
بوکوفسکی شاعریست اعترافگر، گاه تا مرز شرم. او از روابط جنسی، مستی، انزوا و دلزدگیاش بیهیچ نقابی سخن میگوید. بخشی از شعر معروفش "Bluebird" چنین است:
در این شعر، بوکوفسکی از لایهی بیرونی خشن خود میگذرد و پرده از آسیبپذیری عمیق انسانیاش برمیدارد. پرندهی آبی، استعارهایست از بخش لطیف درونی که او سالها سرکوبش کرده است.
بوکوفسکی شاعر آدمهای خسته، تنها، و بریده از نظم رسمی دنیاست. او نشان داد که میتوان از دل آشوب و روزمرگی، شعری ساخت که هم درد را فریاد بزند و هم خواننده را آرام کند. این شعرها، با همهی بیادبیشان، گواهیاند بر انسانی که هنوز تسلیم نشده است.
Poetry Foundation — Charles Bukowski
Goodreads — The People Look Like Flowers at Last
So You Want to Be a Writer? — Full Poem