،جغرافیا جلق می زد در وطنش
،بی سرزمین تر از هر زن
من داشتم ظرف میشستم
و جهان غرب ،حقیقت من را در خودش حل کرده بود
،مهمانی تمام شده و همه رفتند
چرا مهاجرت کردن؟
چیزی را پاک می کنم که هیچگاه فراموش نمی شود
به خودم میگویم این ها همه مهاجرند ،این لیوان ،این بشقاب
،این میز ،همه از کشور های دیگری آمده اند
،قلب اروپا در تنم خیس از خون است
.در یخچال را باز میکنم
،هزاران سرباز در جنگ سرد یخ زده اند
.در را میبندم
،از لای پنجره ی نیمه باز
،هوایی از قرنِ نوزدهم میوزد
اما نه ،فقط بادی است که
،بوی دود می دهد
،روی اپن یک گلدان خالیست
،تازگی ها زیاد موسیقی سنتی گوش میدهم
،دیگر ایران را نخواهم دید به جز در اخبار
تلویزیون خاموش است ،موبایل در شارژ
،روی فرشی مینشینم
،که قرار است فروخته شود
،همه چیز یادم رفته
.جوراب هایم را در می آورم
،رد کش روی ساق هایم
،کوچکترین مرز جهان است
،مهاجرت در واقع با پاسپورت
یا ویزا شروع نمیشود
،با خطوط شروع شدند
،خط هایی که اولین بار روی نقشه دیدم
،حتی اگر جایی برای رفتن نباشد
باز هم در سفرم
،اروپا تا آسیا
،به هیچ کجا تعلق ندارم
،از ارتفاع سه هزار پایی
.سقوط میکنم در خودم
مثل چمدانی پر از سنگ
،که مسافری ندارد
شماره پرواز 1012
iranair
،سیستمی
ترمینال بین المللی امام خمینی
ترمینال پرواز های خارجی
مبدا تهران 4:20
.فاقد مقصد