.ساعت هفت صبح بیمارستان ،تهران دارد خفه می شود
زهرا مرده است. مَزه اش را هنوز روی زبانم دارم. تلخ. با دستان لرزانم چشم هایش را بستم و او را بوسیدم. انگار هنوز در حال تماشای فیلم هایم بود.جنازه اش را به سردخانه بردند.وقتی که به خانه برگشتم همه چیز یخ زده بود
متفاوت تر از همیشه می نوشتم
از گذشته چیزی می دانستم که نمی گفتم.سالها بودفراموش کرده بودم چه ساعتی...چه شبی
.نقشه ی قتلش را کشیدم