.وقتی مهدی به خودش میگفت: پدر غزل پُست مدرن به همدیگر عادت کردیم
از مدرسه تا
جلسات شعر کرج
هربار که َفیلم میبینیم
برای هم تعریف میکنیم
خانهی دوست کجاست؟
.مثل موزهی سینما، خاک همه جارا گرفته
یادم هست وقتی سوار ماشین پدرت شده بودم و به قبرستان میرفتیم
بارانریزی میبارید
دستان تو گلدان بود
.و دستان من گل
.خوشبختانه هیچ وقت مواد نمیزنی
به جایش
.هر شش ماه یک بار استعفا میدهی
رد پایت را در خیابانهای انقلاب میبینم
...دنبال چه میگردی؟ کتاب، شعر، عشق قدیمی، کارمند شدن، سینما
.همهٔ آنها تو را شکل دادهاند، شکل من
.کپی برابر اصل
.ما دو قوس شخصیت از یک فیلمنامهایم
که دیالوگهایمان را مدام ویرایش میکنیم
من برای تو میخوانم و تو برای من
،همزمان عاشق دو دختر شدیم
.یکی با من ماند، دیگری تو را ترک کرد
.چیزی شبیه به شعری نصفه بود که هیچوقت نسرودی
،بعد از پانزده سال فیلمبرداری
،هنوز هم به همان لوکیشنها میرویم. پارکِ شهر
لاله، انقلاب، وصال
تویایستگاه اتوبوس مینشینیم
تا آخرین نفس، همه چیز را نقد میکنیم
از زنها بد میگویی
اما من لاس میزنم
بگو ببینم
اگر من مردم و
تو زنده میماندی!
آیا هنوز شعرهایم را میخواندی؟
روانشناس همدیگریم
.خیلی وقتها خودم را در تو میبینم
.مثل عینک
مرز ما
انعکاسی از دیدن است
در آیینهی دوستی
.این آخرین فصل جوانی ماست
...طولانیترین لانگ شات جهان
.هر دوی ما را پیر خواهد کرد
،شاید روزی دیگر هم را ندیدیم
.اما دوستی ما هنوز ادامه دارد
—نه، این خداحافظی نیست
،فقط تدوینی تازه است
از نسخهی قدیمی راش ها