۱۱:۱۱
.یازده و یازده دقیقه، در میدان آزادی بازداشت می شوم
.این صحنه را پیشتر دیدهام
.همه به دستهای خونیام زل زدند
،دانشجویان دانشگاه سوره میان گازهای اشکآور
.دوربینم را شکستند
...اما کار از کار گذشته
anonymous / 2025-shahzade / israell33 / zan401/ iranayatollah/
.زیر عکس هایم در توییتر، به دیکتاتورها فحش میدهند
.اکانتم بسته می شود
،روز دادگاه است
.سرباز جوانی کنارم نشسته
:قاضی می گوید
."زودتر اعتراف کن تا برگردی به زندگی"
کدام زندگی؟
جرم من چیست؟
،کیمیایی نیستم
.اما حالا دیگر سیاسی شدم
در زندان، صدای تاریخ را میشنوم
،از زیرزمینِ سلول انفرادی
.صدای کسانی که دیگر وجود ندارند، میآید
،"ما هم سیاسی بودیم
.برای یک تکه نان"
،در اوین
.یک ماه انفرادی یا یک سال فرقی نمیکند
.هر لحظه بر گناهانم افزوده میشود
.دوستانم یکییکی اعدام میشوند
میلاد،محسن،رضا و محمد
،همهچیز را اعتراف میکنم
.حتی سایز کفشهایم را
،مثل دستی شکسته که تازه از گچ درآمده
،برگهی آزادیام را امضا کردم
.بدخطتر از همیشه
.انگار دیگر خودم نیستم
:همهچیز به حالت عادی برگشته
جمهوری، کارگر، فلسطین
،خیابان وانمود میکند که زنده است
در خوابهای مشترک مردم
.یا در نگاههای خیرهی مأموران ضد شورش
.کسی چیزی نمیگوید
ارادهی اجتماعی
مثل دستهی پرندگان
.از این شهر کوچ کرده
.سوار تاکسی می شوم
:راننده می گوید
."چیزی عوض نشده"
.من هم چیزی نمیبینم
.به آزادی برمیگردم
،ساعت یازده و یازده دقیقه است
،به یاد دوستانم
.چهار نخ سیگار می کشم