هرپگاهدم، تولدی است، باززادن جهان است و هر چه درآن، ازخاكستر پيشينهی خود؛ نوخيزی گيتیست از مرگ دوش و «دوشينه»گی. هر چشمگشودنی به سپيده نيز، تولدی ديگر.
با نگاه به تقويم تازهی لبخند صبح بگذار بگويم:
«خورشيد بالای سر اكنون، همان خورشيد به محاقرفتهی ديروز نيست. آسمان و درختان و پرندگان و ديدگان ما، نيز؛ و قلبمان».
هر روز، روز ديگری است. اين «تولد» را بايد باورداشت و چشمها را از غبار كهنگي و گذشتهنگری بايد شست. بايد دوباره ديد همه چيز را، تا متولد شد و به تازگی پيوست، در بارش شير دوشيزه بامدادان.