شکسته باد قلمم اگر
شكسته باد قلمم، اگر بسرايم، برای آن كه بگويند؛
شكسته باد قلمم، اگر بسرايم، برای آن كه بگويند؛
«شاعر است»، يعنی صراف
«شاعر است»، يعنی صراف
و بنگارم، برای آن كه بگويند
و بنگارم، برای آن كه بگويند
اهل قلم است يعنی سودا ورز؛
اهل قلم است يعنی سودا ورز؛
و در اين نمايشْبازار عرضهی خود، كالايی باشم زرورقپیچ؛ فريفتار نگاهها، يا باد به غبغب افكنندهيی تهی مغز، ويرانساز گوشها، يا دلقگكی رقصنده در هر باد و آنچه «پسندِ روز» نام دارد...
و در اين نمايشْبازار عرضهی خود، كالايی باشم زرورقپیچ؛ فريفتار نگاهها، يا باد به غبغب افكنندهيی تهی مغز، ويرانساز گوشها، يا دلقگكی رقصنده در هر باد و آنچه «پسندِ روز» نام دارد...
وای بر من! و شكسته باد قلمم؛ شكستهتر
وای بر من! و شكسته باد قلمم؛ شكستهتر
ع. طارق
ع. طارق