از چنگك دكان قصابی، هنوز باقیماندهی ران یك گاو آویزان بود. چند مگس درشت و سمج، لای لایه های لخت گوشت، چرخ میزدند. عزت قصاب، دبهی پلاستیكی آب را برداشت و كف مغازه را خیساند، با جاروی لیف خرما، گرد و خاك به راه انداخت. روی كندهی چرب گوشهی قصابی، ساطور كثیفی فرو رفته و ریزه های استخوان، با پاره های چربی و گوشت، دور و بر آن ، روی زمین ریخته شده بود. بالای پیشخوان یك اسكناس صدتومانی چرب و چیلی و مچاله شده دیده میشد. شاهین ترازو یك وری شده و یك سنگ یك كیلویی، هنوز در كفهی راست آن باقی مانده بود. عكس سیاه سپیدی از خمینی با چشمان باباقوری، روی دیوار چركی روبروی در ورودی دیده میشد. زیرِ عكس با خط خرچنگ قورباغهیی نوشته شده بود: